bornram

Sunday, January 23

اندوه تنهايي

پشت شيشه برف مي بارد
پشت شيشه برف مي بارد
در سكوت سينه ام، دستي
دانه ي اندوه مي كارد
!موسپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجامم چنين ديدي
در دلم باريدي ...اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست مي لرزد
روحم از سرماي تنهايي
مي خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق! اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام، از عشق هم خسته
غنچه ي شوق تو هم خشكيد
شعر! اي شيطان افسون كار
عاقبت زين خواب دردآلود
جان من بيدار شد، بيدار
فروغ

0 Comments:

Post a Comment

<< Home