bornram

Wednesday, February 21

!عجب

.امروز هوس کردم به مامان یه مرخصی آشپزخونه ای بدم
رفتم یه رستوران معروف که غذاهای خوشمزه ای داره و
.از همه جای تهرون میان سراغ اش
.سر ظهر بود و بوی غذا حسابی تو خیابون پیچیده بود
سفارش دادم و منتظر تحویل غذا بودم که
دیدم دو تا پسر بچه
. یکی 8-9 ساله، یکی هم 12-13 ساله اومدن
کوچیکه یه چند تا جوراب زنونه دست اش بود و بزرگه یه دسته فال
بزرگ تره آروم عقب ایستاد و
کوچیک تره، با خجالت اومد جلو و یه دویست تومنی رو که معلوم بود زیاد تو دست اش پیچ و تاب خورده
، دراز کرد جلوی آقایی که غذاها رو تحویل می داد و خیلی آروم
، جوری که انگار نمی خواست خودش حتی صدای خودشو بشنوه
.گفت: دو تا نون بدین
. آقاهه هم آروم بهش گفت برو تو بگیر
.من مات و منگ دو تا بچه مونده بودم
با همدیگه رفتن تو
.دو تا نون باگت و دو تا سس ساندویچ گرفتن
تو همین فاصله هم آقاهه غذای منو تحویل داد
.اما حال بدی پیدا کرده بودم
.انگار یه کیسه پر از سرب داده بودن دست ام
نمی دونم چرا؟ نمی دونم چه م بود
.شاید روزی صد تا از این "معضلات اجتماعی" رو می بینیم
به شکلای مختلف
یکی سر چهار راه
یکی تو فرحزاد وسط بساط کافه ای ها
. نمی دونم، همه جا
. یه روزایی که شنگول ایم و رو به راه، شاید دستمون هم تو جیبمون بره وقتی می بینیم اشون
اما امروز حال بد خاصی داشتم
، خلاصه ماشینو که راه انداختم و دور زدم
دیدم با اون ناهار عجیب، نشسته ن رو جدول وسط خیابون، آماده میشن غذا بخورن
دل ام دیگه طاقت نیاورد و اونا رو شریک ناهار خودم و مامان کردم
***
غذایی که برای خیلی از ماها این قدر به راحتی تهیه می شه و هر لحظه دم دست مونه
،و می خوریم و می خوریم
اونوقت آدمایی مثل خود من، میریم سراغ هزار جور دکتر و رژیم و قرص و کپسول که از شر اضافه وزن راحت شیم
شاید برای هزاران بچه ی این جوری یه رویاست
.نمی خوام شعار بدم
.هر چی هست فقط حس امروزمه
امروز ظهر رو اون دو تا پسر بچه مهمون من بودن، امشبو چی کار می کنن؟
روزای دیگه چی؟
هزاران بچه ی دیگه چی؟

8 Comments:

  • At 3:30 PM, Blogger AMIЯ said…

    salam..webloge jalebi darin...dar morede in matlab bayad begam moshkelate kheili mohemtar va asasi to jamee darim..hatta man koodakai mishnasam ke be marateb ozashoon badtar az in morede..movaffagh bashi:) webloge man ham: http://hormat.blogspot.com

     
  • At 7:12 PM, Anonymous Anonymous said…

    تعهد شما تحسین بر انگیزه .اگه همه با دیدن چنین صحنه هایی تحت تاثیر قرار بگیرن و کار مقتضی رو واسه رفع این معضلات انجام بدن مسلما کمتر شاهد موارد مشابه خواهیم بود. هر کسی باید از خودش شروع کنه . هر کدوم از ما میتونه امام زمان خودش باشه . همه ما نوع مشکل و راه حل اون رو میدونیم ولی منتظر منجی هستیم. آزاد و سربلند باشید.

     
  • At 9:50 PM, Anonymous Anonymous said…

    kojaee ? khabari azat nist!

     
  • At 7:57 AM, Anonymous Anonymous said…

    يلدا جان دنياي غريبي شده است... اين روزها همه دلگيريم. بعضي روزها دلگيري هايم را با باران هم نمي توانم بشويم.

     
  • At 1:34 AM, Blogger Mona said…

    يه چي نوشتي از اون حرفا بود اين كه بابا عاديه حالا اگه يه خانم محترم خوشتيپ رو همون جا مي ديدي كه اين كارو مي كرد كه كف مي كردي

    من برام اين اتفاق افتاده

    گوشه ي دلت دوباره نو

    www.dobarenou.blogspot.com
    www.moani.blogfa.com

     
  • At 1:37 AM, Blogger Mona said…

    بابا تو نگران اون بجه ها نباش خوب مي خورن خوب مي پوشن خوبم در مي يارن

    خوبه با هات آشنا شيم مارو هم مهمون كني
    چه خانم مهربونيييييييييي

    گوشه ي دلت دوباره نو
    www.dobarenou.blogspot.com
    www.moani.blogfa.com

     
  • At 11:07 AM, Anonymous Anonymous said…

    به تیپ و قیافه تون نمی خوره که همچین دغدغه هایی داشته باشین، نمی دونم، شاید هم می خوره!

    شاید از ظاهر نشه دقیقا به درونیات و دل مشغولیهای شخص رسید.

    وجدان درد و اهمیت قائل شدن برای پیرامون، حس هایی هستند که مدتهاست رخت بر بستن از جامعه ما رو آغاز کردن

    خوش باشید

     
  • At 9:17 AM, Anonymous Anonymous said…

    مجتبی
    سلام بعضی وقتها این صحنه ها به شدت آدم را بد جوری حال به حال می کنه ولی این سرنوشت اونهاست باید باهاش کنار بیاند باید متوجه اون نقطه ای که برای شون خدا گذاشته بشن تا مشکلشون هل بشه خیلی هم زیاد سخت نگیرید

     

Post a Comment

<< Home