از زخم های دوباره
اندیشه ی روز و شبم پیوسته این است
من بر تو دل بستم، دریغ از دل که بستم
افسوس بر من! گوهر خود را فشاندم
... بر پای بت هایی که باید می شکستم
***
،گفتم اگر تو را دوست دارم
نه از آن است که مرا
،حوصله ی عشق بسیار است
که از آن است
که تو
.شگفت انگیزی و شایسته ی دوست داشتن
گفتم، اما بی خبر از آن که
،خواستنی چنین شگفت و بزرگ
.تنها تیغی بود برای زخمی دوباره
بر تن خاطره ام زخم هایی از این دست کم نیست
اما
،زخمی که از تو بود
، دردی که از تو بود
-!شگفتا-
.که بزرگ ترین بود
از آن که
،پیش از این
. هرگز مرا خواهشی چنین به تمنا نخوانده بود
و شگفتا
، که با این همه درد و اندوه که از توست
هنوز و همیشه
،می خواهمت
.چنان که دیدی و دیدم
چنان که حتی خود
از این همه خواستن تو
،به شگفت آمده بودم
که بودن ات درد بود
و
.رفتن ات درد
***
.از بی معرفتی بعضی آدما هرچی بگی کمه
. اما کاش هر جا هستی شاد باشی
. کاش مثل همیشه بهترین باشی
6 Comments:
At 12:03 AM, Anonymous said…
golam cheghadr be man nazdiki.!
At 12:05 AM, Yalda said…
and who are you then?
At 5:07 PM, Anonymous said…
maluee
At 5:23 PM, Yalda said…
wow! sweeeeet! where've u been?
At 10:37 PM, Anonymous said…
yalda
kafshhayam ra dar otaghe naghashihayash ja gozashteam.
At 1:06 AM, Yalda said…
ey baba! mibinam ke hanooz gereftari! che khabare?
Post a Comment
<< Home