bornram

Monday, March 28

...درد

...قرمز
...ترمز
سایه شیشه رو می خواست با اون لنگ پاک کنه
...شیشه...تمیز. لنگه...آی کثیف
(پسر جون!...نکن!شیشه تمیزه. بیا...(پول دادم بهش
...سبز
...قرمز
...ترمز
...سایه گل می فروخت... گل های خوشگل قرمز... رنگ لپای یخ کرده اش
.(دسته ای چند؟... (پول دادم بهش
...سبز
...قرمز
...ترمز
...سایه فال می فروخت... سرنوشت می فروخت
...بخت و اقبال می فروخت
(بیا!...(پول دادم بهش
...سبز
...فرمز
...ترمز
سایه رفت شیشه ی یکی دیگه رو پاک کنه
!...دختره: اه! نکن! شیپیشو! هپلی
(راست می گفت، خیلی چرک و پلشت بود سایه)
(برو!... (پول نداد بهش
...سبز
...سبز
...ترمز
...جیغ
(...سایه نبود. پولا ریخته بود رو خونا...خونا ریخته بود رو پولا)

1 Comments:

  • At 2:24 AM, Anonymous Anonymous said…

    مثل هميشه خاموش و سر به زير گام بردار و پيش برو.
    زير پايت که غرق شکوفه های سپيد شد، يقين کن که آسمان بالای سرت، آبی ترين آسمان سال خواهد بود.

    مجال شکوفه بس اندک است. سرخوشانه لب باز می کند و نويد می دهد آمدن بهار را. و فروتنانه در پايت بر زمين می غلتد تا بهار تداوم يابد برای رسيدن پايانی ديگر.
    شکوفه وار لبخندت را از رهگذران دريغ مکن. تو هم سهمی داشته باش از اين آبی ترين آسمان آبی بهار

     

Post a Comment

<< Home