داستان زندگی من
به هيچ آيين نخواهد شد جدا
...از حسرت تشويش زای من
...
...می روی
...بی که از دلتنگی های من غم ات باشد
بی که بدانی در هراس از کابوس مدام رفتن تو
...چگونه ثانيه ها را حلق آويز می کنم
...آخر اين دو سال هم تمام می شود
!و من هم
و نيستی
که همه ی دردها را
... در آغوش بودن ات به دست باد بسپارم
کاش دست های خالی ام
. چنان توان داشت که عقربه های ساعت لعنتی اتاق را برای هميشه متوقف کنم
کاش آخرين روز اسفند امسال تا ابد ادامه می يافت؛
بی که تحويل سال
. با آهنگ شوم رفتن تو همراه باشد
بهاری که این همه عاشق اش هستم
افسوس؛
امسال به جای نوید رویشِ
. خبر از ورق خوردن تقویم بی تو ماندن را با خود دارد
کاش با دست های نازنین تو
...رنگ این کابوس از پنجره ی چشم هایم پاک می شد
...کاش
...
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست