میعاد
در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست می دارم
آیینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
.در پرده یی که می زنی مکرر کن
*
در فراسوی مرزهای تن ام
.تو را دوست می دارم
در آن دوردست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وامی گذارد
چنان چون روحی
,که جسد را در پایان سفر
...تا به هجوم کرکس های پایان اش وانهد
*
در فراسوهای عشق
,تو را دوست می دارم
. در فراسوهای پرده و رنگ
در فراسوی پیکرهای مان
.با من وعده ی دیداری بده
احمد شاملو