bornram

Monday, June 13

میعاد

در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست می دارم
آیینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
.در پرده یی که می زنی مکرر کن
*
در فراسوی مرزهای تن ام
.تو را دوست می دارم
در آن دوردست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وامی گذارد
چنان چون روحی
,که جسد را در پایان سفر
...تا به هجوم کرکس های پایان اش وانهد
*
در فراسوهای عشق
,تو را دوست می دارم
. در فراسوهای پرده و رنگ
در فراسوی پیکرهای مان
.با من وعده ی دیداری بده
احمد شاملو

Friday, June 3

the way it is...

با پای دل قدم زدن, آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیز ترین یادگار تو
از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم
نفرین به روزگار من و روزگار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه ی تهی منم, آری که می روم
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
....تنها ترین مسافر تو از دیار تو
محمد علی بهمنی
***
:می روم, اما قولی به من بده
تنهایی هایم را
دلتنگی هایم را
...فراموش نکنی
...به ویرانگی هایم نخندی
...بمانی