bornram

Saturday, January 29

به: رش

ردوستت دارم" را من دلاويزترين شعر جهان يافته ام"
دوستت دارم" را با من بسيار بگو"
دوستم داري " را از من بسيار بپرس"
دوست داشتن را مي ستايم، كه گرچه گاه سراپا درد است، امروز همه ي زيبايي اش را با تو مي بينم. دوست داشتن
را مي ستايم، كه گرچه گاه بي هيچ اميدي، تنها "رفتن و بيهوده خود را كاستن " است، اكنون با همه ي گرمي و مهر، آن را به ذهن خسته ام بخشيده اي. دوست داشتن را مي ستايم،كه گرچه گاه بستر چشم هايت را ميزبان هر شب اشك مي كند،اكنون به سخاوت باران و لطافت برگ درنگاه منتظرم نشسته.
دوست داشتن را مي ستايم، از آن كه عطري از تو دارد و سهمي از آن تو. دوست ات دارم، گرچه هيچ نمي دانم خورشيد چشم هاي نازنين ات تا كي بر ايوانه ي نگاه ابري ام طلوع خواهد كرد.
دوست ات دارم، بي كه بدانم تا كدامين روز نام نازنين ات بر صفحه ي ثانيه هايم
. خواهد نشست
دوست ات دارم، بي كه بينديشم دست هاي مهربان ات،كه امروز عزيز ترين پناه
...تنهايي هاي من است ، آشيان دست هاي كه خواهد شد
دوست ات دارم، تو را كه روزي، در دل توفان، تكيه گاه امني شدي براي گريز
.از بي قراري هاي نفس گير من
دوست ات دارم... تو را، خنده هايت را، چشم هايت را، دست هايت را،
،بوسه هايت را، خشم ات را، سكوت ات را
...همه ي بودن ات را
آري! آغاز، دوست داشتن است
گرچه پايان راه، نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
...كه همين دوست داشتن زيباست

Tuesday, January 25

...تو را

امروز از صبح، از همان دم صبح كه رفته اي، دل ام بد جوري هواي ات را
...كرده. هواي تو را دارم، هوس تو را
از صبح، من بوده ام و عطر و آيينه. از صبح من بوده ام و خاطره ي عطر تن تو كه در خلوت مخمور اتاق معلق مانده. من بوده ام و مزه ي لذتي كه از بوسيدن تو زير دندان ام مانده
...دم آمدن ات است
...زنگ در
سلام-
سلام-
بوسه اي، نرم و سبك، بر گونه ات. فقط يكي. خسته اي. همان يك بوسه براي
...ديوانه كردن و ديوانه شدن كافي است
شام چي داريم؟-
.هوس پلو با تو-
؟...-
...نگاه ام مي كني، چنان كه انگار براي اولين بار
(...خسته اي ...اما... (چراغ ها را خاموش مي كني
فردا صبح هم، طعم لذت و عطر آغوش هاي تنگ در هواي اتاق، وسوسه ام
.خواهد كرد

Sunday, January 23

اندوه تنهايي

پشت شيشه برف مي بارد
پشت شيشه برف مي بارد
در سكوت سينه ام، دستي
دانه ي اندوه مي كارد
!موسپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجامم چنين ديدي
در دلم باريدي ...اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست مي لرزد
روحم از سرماي تنهايي
مي خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق! اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام، از عشق هم خسته
غنچه ي شوق تو هم خشكيد
شعر! اي شيطان افسون كار
عاقبت زين خواب دردآلود
جان من بيدار شد، بيدار
فروغ

Friday, January 21

hours...

چند روز پيش اتفاق جالب و بامزه اي افتاد. البته اتفاق تازه يا به خصوصي نبود، اما من با يك نگاه و حس تازه ديدم اش. ساعت رو كوك كرده بودم تا 9:15 بيدار بشم. وقتي بيدار شدم، نگاهي هم به ساعت ديواري انداختم كه خوب، طبيعتا 9:15 بود. اما نيم ساعت بعد كه باز چشمم بهش افتاد هنوز هم 9:15مونده بود. باتري اش تموم شده بود و خوابيده بود. چند دقيقه اي نگاه اش كردم . از اين كه يك بار هم كه شده، از اون عقربه هاش با اون حركت هميشگي تند ابلهانه اشون جلو افتادم، غرق لذت شدم. به حدي كه هنوز بعد چند روز، باتري اشو عوض نكردم. به اين فكر مي كنم كه شايد اين تعطيلي، اين استراحت اجباري براي عقربه ها هم لازم باشه. شايد فرصتي بشه تا به زندگي اشون كه توي يك دور باطل خلاصه شده، فكر كنن. شايد اونوقت بفهمن كه چه زندگي ابلهانه و پوچي دارن. شايد اونوقت افسرده بشن و به فكر خود كشي بيفتن. واي ! فكر كن...يه دنياي بدون عقربه...يا لااقل يه خونه ي بدون عقربه...چه آرامشي داره...

Tuesday, January 11

دو خر

خري كه سايه اش سنگين شده بود
:روزي به همسر خود گفت
من خيلي احمق ام"
.تو هم همين طور
!"پس بيا با هم كپه ي مرگ مان را بگذاريم
اما همان طور كه هميشه اتفاق مي افتد
اين دو
.به زندگي خوشبخت خويش ادامه دادند
كريستين مورگنشترن

Sunday, January 9

براي ع

...تو را من چشم بر راه ام شباهنگام-
.بلندْ بلند – زير باران. آن هم كجا؟ قدم زنان روي جدول جوي خيابان←
! آن هم خياباني خلوت؟ نه چندان
... پس پشت مردمكان ات فرياد كدام -
.همانجا. همانروز. خارجي←
... در اينجا چار زندان است-
همانجا. با دست هاي باز چنان كه گويي آغوش گشوده اي به بغل كردن ←
(همه ي باران ،همه ي آسمان... (همانطور بلند بلند
... قدم در راه بي برگشت بگذاريم-
...داره خوب پيش ميره. پديده ايه براي خودش! بداهه پردازي... حس←
... چه دردي در من است-
... يه عالمه چشم متعجب) كجا رو داره ميگه؟)...←
... هق هق... زار زار... گلابيْ گلابيْ اشك-
؟!...←
پس با كدوم بهار مياد؟-
!اي بابا! كات آقا! كــــــــــات←
... چيه؟ ديوونه نديدين؟-
***
آزمودم عقل دور انديش را بعد از اين ديوانه سازم خويش را
[فيلم "هامون" رو كه يادتونه؟...]

Thursday, January 6

et tu...!

كلاغ از شاخ باغ پريد. حجمي بود،نقطه اي شد.
حضوري بود. رفت. "تو" شد. كه بودي.
كلاغ پر، كلاغ پر.
چراغ و نور و باغ پر
تو هم
...پر

Monday, January 3

يه توضيح اين قدي...

خيلي از دوستاي خوب و عزيزم كه لطف كردن، زحمت كشيدن و پست هاي منو خوندن به من از راه هاي مختلف گفتن كه اينجا نظر گذاشتن سخته، اما همون جايي كه براي كامنت دادن كليك مي كنيد، و ازتون نام بلاگ و ... مي خواد ، زيرش يك لينك آبي رنگ داره، نوشته:
or post anonymously
كه مي تونيد راحت و حتا بدون اين كه عضو بلاگر باشيد كامنت بگذاريد. باز هم از لطف همگي ممنون،

i do not love thee

I do not love thee!--no! I do not love thee!
And yet when thou art absent I am sad;
...And envy even the bright blue sky above thee,
Whose quiet stars may see thee and be glad.

I do not love thee!--yet, I know not why,
Whate'er thou dost seems still well done, to me;
...And often in my solitude I sigh
That those I do love are not more like thee!

I do not love thee!--yet, when thou art gone,
I hate the sound (though those who speak be dear)
...Which breaks the lingering echo of the tone
Thy voice of music leaves upon my ear.

I do not love thee!--yet thy speaking eyes,
With their deep, bright, and most expressive blue,
...Between me and the midnight heaven arise,
Oftener than any eyes I ever knew.

I know I do not love thee! Yet, alas!
Others will scarcely trust my candid heart;
...And oft I catch them smiling as they pass,
Because they see me gazing where thou art.

"...I do not love Thee" by Caroline Elizabeth Sarah Norton (1808-76)
اين شعر رو بسيار بسيار زياد دوست دارم، هر وقت مي خونم اش، كلي دلم خنك مي شه.اصلا خود حرفه...

Sunday, January 2

تو

چنان از تو پُرم
كه خالي چشم هاي بي خيال ات را نمي بينم.
به من تلنگري مي زني:
هي! مگه كوري؟-

چنان از تو پُرم
كه آواي آواها به گوشم، تنها صداي توست.
به من طعنه اي مي زني:
هي! مگه كري؟-

چنان از تو پُرم
كه مات و منگ، در بي صدايي خود، محو تو مانده ام
به من كنايه اي مي زني:
هي! مگه لالي؟-

چنان از تو پُرم
كه تنها تويي؛ و تنها تو، گرچه بي اعتنا؛ جز تو هيچ و هيچ نيست.
از تو سرشارم
از تو سرشار مي شوم
به من نيشخندي مي زني:
هي! تو ديگه چقدر خري!-

Saturday, January 1

....!

درش بيار از اون تو! زشته-
چي زشته؟-
مردم مي بينن، بده-
چي بده بابا! بي خيال!-
اِ! آخه زشته ديگه! جلوي اين همه آدم-
الان كه اينجه تاريكه، كسي هم كه كاري به ما نداره، بذار حالمونو بكنيم-
حالِِ چي؟-
بَه! اگه بدوني چه مزه اي داره! يه جوري انگار آدم غلغلك اش مياد-
واي! بابا! من ميگم زشته، اين داره شرح و توضيحم ميده-
آه.....ان! يه دقيقه صبر كن داره مياد!-
اَه! بسه! حالمو به هم زدي! در آر اون انگشت صاب مرده رو-
!...از توي دماغ ات