bornram

Friday, June 22

c'est la vie!

زندگی می گوید اما
... باز باید زیست
دارم فکر می کنم که امسال
که تازه 3 ماه ش تموم شده
!چه ماجراها که برای من نداشت
بد و خوب
تلخ و شیرین
درد و لذت
.همه با هم
دوست خیلی عزیزی چند روز پیش برای دلداری دادن به من
یه ماجرایی تعریف کرد که آخرش به این جا می رسید که
...این نیز بگذرد
خیلی با مزه بود
می دونم که بگذرد اما
،به قول کسی که آخرین حرف رو توی ماجرای مذکور زده بود
....بله، بگذرد، اما به قیمت
[!!!این جاش دیگه بی ادبی می شد. نمی شه بگم]

Saturday, June 9

از زخم های دوباره

اندیشه ی روز و شبم پیوسته این است
من بر تو دل بستم، دریغ از دل که بستم
افسوس بر من! گوهر خود را فشاندم
... بر پای بت هایی که باید می شکستم
***
،گفتم اگر تو را دوست دارم
نه از آن است که مرا
،حوصله ی عشق بسیار است
که از آن است
که تو
.شگفت انگیزی و شایسته ی دوست داشتن
گفتم، اما بی خبر از آن که
،خواستنی چنین شگفت و بزرگ
.تنها تیغی بود برای زخمی دوباره
بر تن خاطره ام زخم هایی از این دست کم نیست
اما
،زخمی که از تو بود
، دردی که از تو بود
-!شگفتا-
.که بزرگ ترین بود
از آن که
،پیش از این
. هرگز مرا خواهشی چنین به تمنا نخوانده بود
و شگفتا
، که با این همه درد و اندوه که از توست
هنوز و همیشه
،می خواهمت
.چنان که دیدی و دیدم
چنان که حتی خود
از این همه خواستن تو
،به شگفت آمده بودم
که بودن ات درد بود
و
.رفتن ات درد
***
.از بی معرفتی بعضی آدما هرچی بگی کمه
. اما کاش هر جا هستی شاد باشی
. کاش مثل همیشه بهترین باشی